گاهی اوقات هندزفری رو میزاری گوشت ولی آهنگی پلی نمیکنی و فقط میخوای هندزفری گوشت باشه.انگار که هندزفری گوش گذاشتن تو رو از دنیا جدا میکنه.

یا مثلا کتاب فیزیک دانشگاهی زیمانسکی جلد سوم رو باز میکنی و به قصه‌های ترمودینامیک زل میزنی و هی خیال میکنی انگار که تعادل ترمودینامیکی و قانون اول مثل همون هندزفری عمل میکنن،اونا فقط تو رو از دنیا جدا میکنن.

خیال».میگن رمان باعث تقویت خیال میشه.اول ابتدایی‌م رو تموم کرده بودم و تابستون گرم همراه انواع بازی‌ها اومده بود.در این میان مادرم برای اینکه خوندن یادم نره هر روز صبح مجبورم میکرد چند صفحه کتاب بخونم.بتمن و مرد دو چهره،اون پادشاه کوتوله و مردمش که کتابشون جلدش گم شده بود،کتابایی که از لوازم التحریری خیابون برزنت محله چهل‌وپنج‌متری گلشهر کرج میخریدم و واحد۶ طبقه دوم پلاک ۲۶ خیابون صفاریان.

بچگی کجایی که دیگه تیکن بازی کردن با پلی‌استیشن،نگاه کردن به درختا از پشت پنجره،کتابخون با چراغ قوه اونم تو تاریکی شب و وقتی که همه خوابن،صدای خش خش برگهایی که رفتگر جمعه صبح جاروشون میکرد و سکوت روز تعطیل هفته رو با یک حرکت دورانی حول محور جارو،از بین میبرد.

میدونی کتاب آدمو خیال‌پرداز میکنه.عادت میکنی قصه بسازی از خودت از بقیه از درختا از در و دیوار.دیوار کنار تختم کلی کنده شده بود و من سعی میکردم اون شکل‌های کج و معوج رو یجور دیگه ببینم.دلم یه عصر گرم تابستونی رو میخواد که بعد فوتبال بازی کردن تو حیاط و کوچه،برم حموم بعد کتاب تن تن‌م رو تکیه بدم به همون دیوار بعد رو تختم دراز بکشم و متن عکس‌هاش رو ببینم و بخونم.بعد بوی کاغذ روغنی شون رو حس کنم و تن تن یه دسته تبهکاری رو رسوا کنه یا بره به ماه.

میخواستم پست خوب بنویسم ولی نشد.خودمم از دست خودم خسته‌م پس چه انتظاری از شماها باید داشته باشم که ازم خسته نباشید؟!

گوگوش،بهرام،کویین،پینک فلوید،نامجو،شجریان،اورایا هیپ،لد زپلین،نجفی،ویگن،بمرانی الان حالم میکسی از ایناست.

شاید راست میگه پنگوئن:پس سلیقه چی؟!

یا اون دوست بی‌اعصاب مون که میگفت:هر چرتی رو اجازه نده وارد مغزت بشه.و من در جواب میگفتم:و تو چه میدانی چرت چیست؟!چرت ماییم که در میان جبریات خیال آزادی داریم.چرت ماییم که بین آل کاپون یا لوترکینگ بودن آل کاپون رو انتخاب میکنیم و بین مرلین مونرو و یار مرلین دلربا رو انتخاب میکنیم.

یه فیلمی هست به اسمتهران من حراج»اصن نقد و فلان رو بزارید کنار فقط سکانس آخر فیلم رو بچسبید که مرضیه میرفت کوه دوتا داد میزد بعد گز میکرد تو خیابونا و نامجو به کمک تصویر میومد و دیازپام ده پخش میشد و مرضیه پرسه میزد بی‌هدف،بی‌عشق،بی‌کس،بی‌همراه،بی‌اینده،بی‌گذشته،بی.

ما کجاییم؟!کجای این دنیای بزرگ رو گرفتیم یا میخوایم بگیریم؟!داشتم کارهایی که میخواستم بکنم رو لیست میکردم:

کنسرت‌ها:علیرضا قربانی،همایون شجریان،بمرانی،علی عظیمی،hozier،roger waters،imagine dragon،tom waits

مکان‌ها: لیورپول،مراکش،مصر،اصفهان،مشهد،نیویورک،ایسلند،قطب شمال،مسکو،استکهلم،وین،گرینویچ،لبنان،توکیو

کارها:رقصیدن،بلند بلند خندیدن به مدت پنج دقیقه یا بیشتر و بی‌دلیل،آبجو،مک‌دونالد،پایان نامه دادن،اسکار بردن،سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه بردن،نه شب نامجو گوش کنان پیاده از تجریش تا یه جایی رو متر کردن،شب را کنار دریا صبح کردن،دوباره یک ساعت و نیم گریه کردن،عاشق شدن،دعوا کردن و.

بعد از این چرندیات یکم چیز درست و درمون هم بگم:

 

قایقی خواهم ساخت 
خواهم انداخت به آب. 
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق 
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی 
و دل از آروزی مروارید، 
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران 
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان 

همچنان خواهم راند 
همچنان خواهم خواند 
دور باید شد، دور. 
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور 
شب سرودش را خواند، 
نوبت پنجره هاست.» 
همچنان خواهم راند 
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست 
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است 
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود 
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد 

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. 

پشت دریاها شهری ست! 
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها