سلام
پرده اول:
از ظهر تو بی آر تی دارم به برداشتی که ازحرف مهرزاد به مبینا  فکر میکنم.اینکه چی گفته بود دقیق یادم نیست ولی حرفاش منو یاد لیلی کتاب پاییز فصل آخر سال است مینداخت.لیلی برای فراموش کردن میثاقی که از جهت تحصیل به خارج عزیمت فرمودن تو یه رومه زرد نو پا مشغول کار میشه و خودشو تو اتاقش حبس میکنه و کار میکنه و کار میکنه و کار میکنه تا فراموش کنه.میثاق،دوستان،خانواده،خاطرات،خونه،ماشین و در نهایت خودش رو فراموش کنه.لیلی،که شخصیت مورد علاقه من تو کتاب بود٬از دختر شادی که مهمونی میگرفت و سالاد الویه و کیک سیب و هویج درست میکرد به یه آدم بی هیچ چیز تبدیل شده بود و پناه برده بود به کار.
پرده دوم:
نامجو تو کنسرت آخرش در حالی که کمتر از بیست و چهار ساعت از فوت مادرش میگذشت،گفت:انسان فراموش کردن رو خوب بلده.»به نظرم تنها کاری که آدم بلده فراموش کردنه و همه تلاشاش هم برای فراموش کردن.از مشروب خوردن و مست کردن بگیر تا نماز خوندن و حرم رفتن همه و همه ش برای رهایی و فراموش کردنه. فراموش کردن خودمون بعدشم دنیا.
پرده سوم:
امشب به طرز عجیبی میزانسن های نمایش سالگشتگی تو مغزمه. مخصوصا دود سیگار بازیگر زن و اون قسمتی که حسن معجونی(آدم مورد علاقه من)زیر کاغذا میزد و کاغذ روی سن پخش میشدن.یا حتی نگاه خیره سجاد افشاریان تو نمایش روزهای بی‌باران که دنبال باران میگشت.سوال این روزام اینه که چرا به قول دکتر نیما حضرت خداوند هر کدوم از ما رو روی یه سیاره نذاشت که بعدش از فاصله دور با هم حرف بزنیم و بجاش همه ما رو گذاشت رو یه کره که رو سر هم بمب بریزیم،بهم دروغ بگیم،بهم با خشونت نگاه کنیم،دختربچه کار داشته باشیم،خواسته و ناخواسته دل بشیم،شبکه اجتماعی بسازیم و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه.نمیدونم خدا پیش بینی این روزا رو میکرد یا نه.به قول فیلم الماس خونین خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده.
(پرده آخر:(از آهنگ ای کاش
به قول محسن نامجو:ای کاش ای کاش قضاوتی قضاوتی در کار در کار در کار.
پرده آخرتر:
و در پایان به یک آغوش برای در فشاردن نیازمندیم:)



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها