موقع امتحان های دانشگاه بود حدودا یک ماه پیش که اخرای شب به حسن زاده پیام دادم گفتم ببین من گند میزنم.اونم شروع کرد به قول معروف انرژی مثبت دادن و فرستادن فیلم های انگیزشی یا موتیویشن طور.یکم که گذشت دیدم چه چیزای باحالی هستن این ویدیوها آخه قبلا ندیده بودم اینجور چیزا رو و اعتقادی بهشون نداشتم.تو اکثر این ویدیوها یه سکانس از فیلم راکی بود که راکی به پسرش میگفتدنیا همیشه رنگی رنگی و آفتابی نیست,(زندگی)اینقدر بهت ضربه میزنه که روی زانوهات خم بشی و زندگی این نیست که چجوری ضربه میخوری زندگی اینه که چجوری ضربه میخوری و ادامه بدی»و چند بار اصطلاحkeep moving forwardرو تکرار میکرد.
تو این چند روز گذشته کلا خیلی فکر میکردم تا این که دیروز تصمیم گرفتم جدی جدی الکترومغناطیس و زبان رو شروع کنم.در نتیجه‌اش یه ویدیو کامل الکترومغناطیس شریف رو دیدم و یه یونیت از کتاب زبان رو خوندم.الان تازه احساس میکنم جمله keep moving forward راکی یعنی چی.برنامه ریختن و پلن داشتن و حرف زدن راجب آینده فقط ده درصد کار هست و حتی کمتر و خیلی مواقع نیرو محرکه خوبی نیست.دیروز که یکم پا گذاشتم تو مسیر مهاجرت و رفتن هم ترسیدم هم انرژی گرفتم.تقریبا همون حسی رو داد که زمان جوونی وقتی تیممون میرسید فینال تجربه میکردم.چیزی بین ترس و انگیزه که اسمش باشه هیجان.
بعد این همه قصه دوباره یاد بچگیم کردم.یادم اومد چقدر اهل برنامه ریزی بودم.یادمه حتی برای تابستون هم برنامه داشتم که این ساعت بلند شم از این ساعت تا اون ساعت اون کارو کنم و الا آخر.بعد وقتی رسیدم راهنمایی و دبیرستان فقط برای جمعه و پنجشنبه برنامه میریختم تا بیشتر کارام رو تو همین دو روز جمع کنم‌.بعد رسیدم دانشگاه دیگه کلا برنامه نداشتم!!الان حس میکنم دوباره باید برگردم به اون زندگی مشخص چارچوب دار الان زوده شاید هفته بعد برنامه ریختم.الان زوده چون هنوز عادت نکردم به این کارای جدید و اگه برنامه بریزم و اجراش نتونم بکنم همه چی بدتر میشه.
میزان آهنگ گوش کردن و فیلم دیدنم کم شده خوب یا بد نمیدونم ولی عوضش به شدت دارم میرم سمت شعر.به همین مناسبت شعر میزارم آخر این پست به امید این کهکاشکی بد نشود آخر این قصه بد»


چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ای‌ست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد.

هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟

چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود.

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گام‌های رهگشای توست،
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست،
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست.

چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟
جهان چه آبگینه شکسته‌ای‌ست
که سرو  راست هم در او شکسته می‌نمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ
که راه بسته می‌نمایدت.

زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،
زنده باش.

هوشنگ ابتهاج

مشخصات

آخرین جستجو ها