هوا سرد است.شاید بادی نمی‌ورزد و بارانی خیابان‌ها را خیس نمی‌کند و برفی فرو نمی‌ریزد اما هوا سرد است آن هم نوع بس‌اش.نیازمان به شجریانیست که بخواند هوا بس ناجوانمردانه سرد است.نمیدانم پدر یا پسر کدام مناسب‌تر هستند برای اجرای این قطعه در سوز سرمای این زمستان شوم.با نوای پدر که بحران‌های اقتصادی،ی و اجتماعی،دوران ریاست محمود و باراک،گرانی و تحریم دهه نود و تهدید به جنگ‌های بوش پسر را پشت سر گذراندیم و خواندیم تفنگت را زمین بگذار و یا مستان سلامت میکنند رندان سلامت میکنند.با پسر هم که بحران‌هویت،جوانی،عشق‌ناکام و سایر چیزهای را مزه مزه کردیم و زمزمه کردیم که او میکشد قلاب را و ما کاره‌ای نیستیم یا اینکه آهای خبردار فلان و بیسار.حالا خودمانیم،دیگر فرقی نمیکند نامجو آلبوم منتشر کند یا اشگواری و پالت ترک مشترک بخوانند یا کینگ‌رام از آن‌سر دنیا پادکست راه بیاندازد،ما به امسال بیماری‌ای مبتلا شده بودیم؛ما به غم مبتلا شده بودیم! نمیخواهم بشمارم‌شان چرا که نام این موجودات را هم آوردن به قول نامجو گفتنی یعنی کردیت دادن بهشان در صورتی که اینان پشم هم ندارند چه برسد به کردیت!

در میان خاطراتم گشتم که چیزکی پیدا کنم و دستی بهش بیاندازم و بگویم بیا این نشانه پیروزی و شادی ما ای روزگار جفاکار.اما هر چه گشتم چیزی جز اندک شادی‌هایی که با زور و بدبختی و یاری یکدیگر ساخته بودیم چیزی نیافتم. پیش‌بینی‌‌ام این است که بخواهیم کمی تکان بخوریم و مجددا روی پای خود بایستیم تا تازه به زمان پیش از آبان نودوهشت برگردیم تا مهر نودونه زمان نیاز داریم.مهم نیست،این همه‌ی سالها که در پستوی دل‌هایمان خود را جمع کردیم و در آغوش کشیدیم و در برابر جبر جغرافیا و زمانه و جبر خطی دست تسلیم بالا بردیم،ککی از نظام‌های ی و امپریالیستی و جمهوری‌های اسلامی و غیراسلامی گزید که در این شش ماه بگزد!خودمان هستیم تازه دوستانمان هم هستند البته آنهایی که هنوز اکسپت نشدند یا منتظر پاس‌شان نیستند که خداروشکر من از این دست رفقا فعلا ندارم!

اما متاسفم روزگار جان.همانطور که اخوان میگوید ما به هست آلوده‌ایم و باید به هستن خود ادامه دهیم.متاسفانه باید طرحی نو درزنیم و با ساقی به لشگر غم بتازیم.متاسفم که به عرضت برسانم ای روزگار،ای رفیق، ما همچنان در برابر تو ایستاده‌ایم!

نمیدانم سنترال پارک را میبینم یا نه،نمیدانم روزی جرئت رقصیدن را میابم یا نه،نمیدانم روزی پولیتزر را میبرم یا نه،نمیدانم روزی مقاله کیهان‌شناسی چاپ میکنم یا نه،نمیدانم روزی صدای خنده‌ام پرده گوش جهان را پاره میکند یا نه،نمیدانم روزی از سفینه فضایی و در حال رفتن به سفر بدون بازگشت به مریخ برای شما دست تکان میدهم یا نه،حتی نمیدانم معدل این ترمم پانزده میشود یا نه،نمیدانم روزی فرصت این را میابم که تپانچه بر دهانم بگذارم و همینگوی‌طور خودکشی کنم یا نه،نمیدانم بالاخره پروژه‌ای با پایتون میزنم یا نه،نمیدانم.واقعا خیلی چیزها را نمیدانم اما میدانم که متأسفانه ما انسانیم و باید تن لش‌مان را بلند کرده و به زندگی ادامه دهیم.میدانم.میدانم این دنیا دیگر به درد نمی خورد و پر از جنگ و درد و مرگ و تحریم و کوفت و زهرمار است ولی تو مگر چیز بهتری سراغ داری؟!مگر میشود املت بهداشت بین دو تا کلاس صبح را فراموش کرد؟!مگر میشود خاموش شدن دانشکده به وقت غروب را از یاد برد؟!اصن کی جمع کنیم بریم لمیز؟!(دفعه آخر من نشد بیام یادم نرفته!)

اصن همه اینارو بیخیال حسن پاشو بریم کنار سبز دو کلوم حرف سازنده بزنیم یکم شکوه و گلایه و ناله سردهیم:)

(حواسم هست بقیه رو برمیداری میری کنار سبز.اونجا صاحب داره،بلیطیش کنم خوبه؟!)


مشخصات

آخرین جستجو ها