او آمد
ناگهانی و آهسته
همچون سقوط برگ پاییزی درختی تنها در حیاط خانه‌ای قدیمی
مانند حیاط پر برگ بود
پر حرف بود
پر گلایه
پر اشک
پر خنده
پر اشک و خنده
کم کم رخنه کرده
جا باز کرد
مساحت کوچکی از دل را از آن خود کرد و آنجا شروع به ساخت و ساز کرد 
تیشه زد به دل
ویران کرد و دوباره ساخت
خانه‌ای پر از پنجره و بدون در
اما حیف.
دست‌هایم گرمی احتمالی دستانش را حس نخواهد کرد
و غرق چشم های خسته‌اش نمی شوم
اما.
صدایش همچنان اثر میگذارد
بر این خانه دل مخروبه‌ی غم زده
کلمات شکست را می‌پذیرند
آن هم نه در وقت اضافه
در همان نیمه اول
کلمات را حذف میکنی
گفتن را حذف میکنی
شنیدن را حذف میکنی
یعنی نمی شود بدون حرف به کسی نشان داد که.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها