سلام 

صبح که از خواب بلند شده بودم و روی تخت دراز کشیده بودم و از در نیمه باز اتاق به خونه ساکت و خالی از صدا زل زده بودم.دلم میخواست تو خونه خودم میبودم و کجای دنیاش فرقی نمیکرد.بدنم درد میکرد.حتی موقع غلت زدن هم بدنم درد میکرد.از پریشب و اون اتفاق نیمه کابوس انگار یه چیزی افتاده به جونم.دیروز موهای دستم جوری مور مور میشد که میتونستم کامل حسشون کنم.فکر میکردم ساعت باید ده یازده باشه ولی دوازده و ربع بود!شبا نمیتونم بخوابم و خب معلومه چهار صبح خوابت ببره دوازده بیدار میشی و فاک به این وضعیت!

بعد صبحونه نصفه و نیمه نشستم و به کتاب‌خونه‌م نگاه کردم.دوتا کتاب برام جالب اومد،دوتا کتابی که حتی بازشون هم نکردم.میدونی جفتشون کتابایی بودن که بی‌اختیار خریدم‌شون.این دست کتابها قرار هست یه روزی بالاخره خونده بشن و اون روز و اون موقع رو خود کتابها مشخص میکنن نه من!میدونم حرف چرتی به نظر میاد ولی من بهش اعتقاد دارم و برام ثابت شده‌س.خلاصه که این دوتا کتاب پله پله تا ملاقات خدا و جهان فلسفی استنلی کوبریک بود.جرقه یه فکری تو ذهنم خورد که از حرف رضا میومد.قصه اینه که آرش فعلا شبکه اجتماعی‌هاش رو پاک کرده بعد رضا چیزایی که برای اون میفرستاد رو برای من میفرسته.اون روز یه آهنگ رپ فارسی فرستاد که من خواننده‌اش رو نمی شناختم و یکم چرت و پرت گفتیم بعد رضا گفت من از هر سلیقه‌ای استقبال میکنم.خلاصه اینکه من نشستم به فکر کردن.به اینکه چقدر از این شاخه به اون شاخه پریدم و چقدر یه چیز ثابت رو نگرفتم برم جلو.چقدر تحت تاثیر رویدادهای متفاوت دورنی تغییر کردم.چقدر هنوز هم تغییر میکنم.اون روز شبکه چهار یه قسمت از سری قبلی کتاب باز رو داشت نشون میداد و فراستی داشت حرفای یکی رو درمورد تکرار» رو میخوند و به قول خودش چکش میزد.تکرار استمرار روزمرگی ثبات نمیدونم هر چیزی که اسمشو میزاریم،خیلی چیز جذابی نیست برای من.من نمیتونم تو این قالب زندگی کنم میدونم خوب و درسته ولی. .تو سن من تقریبا همه یه پلنی برای کار و زندگی ریختن ولی من هنوز تصمیم قطعی نگرفتم.نمیدونم چه شغلی به دردم میخوره.البته جوابی که به این مسئله دارم این هست که اگه زنده موندم و رفتم جلو این مسائل حل خواهند شد.

موضوع این هست که زندگی بدجوری افتاده تو تکرار.مثلا هر روز دو فصل از صد سال تنهایی رو میخونم.با اینکه خوبه ولی میخوام مارکز رو فش بدم.الان که ما تو تکراریم توام باید حلقه تکرار در آمریکای لاتین رو به تصویر بکشی آخه مومن؟!

داشتم فکر میکردم که وسط همه بدبیاری‌های امسال کدومش بدتر بود.با اقتدار به فنا رفتن اسفند!حتی نمیدونیم تقصیر کی بدونیمش!بابا اسفند بهترین ماه دانشگاهه!

دارم خیلی چرت و پرت میگم دیگه،خداحافظ!


مشخصات

آخرین جستجو ها