سلام
برنامه‌های ما کمی دلی میشود در ابتدا:
امروز داشتم آماری میخوندم و وسط حل آنالتیک سیستم پارامغناطیس بودم که یادت افتادم!یاد اون ساعت‌های کمی از عمرم که کنارت گذروندم،یاد نمایشگاه کتاب و چهره خسته‌ت،یاد چندتا نمایشی که رفتیم ولی جزئیات‌شون رو حفظ حفظم.اگه این پست رو داری میخونی الان میشه ازت بخوام که دیگه این وبلاگ رو نخونی؟!البته میدونم یادت میره اینجارو اکثرا.راستشو بخوای از پست رمزدار نوشتن خوشم نمیاد و قبلن هر پستی تو توش بودی رو رمزدار میکردم.محمداقا میگفت وقتی بهش فکر میکنم فلفالی میشوم برقصم یا امید آقا میگفت ما به هیچی فک نمیوم یا علی میگفت وقتی بهش فکر میکنم انگار که وسط یه استادیوم پر وایسادم ولی من که بهش(بهت)فکر میکنم،آروم میشم،خونسرد راحت!

داشتم به احتمال برخورد دو نفر آدم خاص بهم،فکر میکردم.چقدر احتمالش کمه.مثلا فرض کن یکی از اون دو نفر یه مدرسه دیگه میرفت یا موقع انتخاب رشته یه نفر با رتبه بهتر رشته‌ای که اون زده رو میزد و جای اونو میگرفت،یا موقع برخوردشون یکی‌شون دل درد میگرفت و هیچ برخوردی بهم پیدا نمیکردن.آنتروپی عالم‌ چه بخوایم چه نخوایم روبه افزایشه و بیشتر شدنه.از همین جا میشه گفت که اتفاقات چه بخوایم‌ چه نخوایم می‌افتن یا اینکه نمیافتن خلاصه اینکه دنیا به یورشم نیست که نیست!

خب برنامه های ما به حالت عادی برمیگرده:
حاجی جمعه شب بود حدود ساعت یازده،در جواب سوال فردا ساعت چند بیدارت کنم مامانم گفت بیدارم نکن فردا نمیرم دانشگاه حسش نیست.رفتم مسواک زدم و به خودم گفتم ببین الکترومغناطیس درس تخمیه هست به حضور خوردن سر کلاسش نیاز پیدا میکنی.این شد که فرداش رفتم سمت دانشگاه که نرسیده به آتی‌ساز متوقف شدیم!پیاده تو برف از آتی ساز رفتم دانشگاه در حالی که نامجو تو گوشم داشت داد میزد:ای کاش ای کاش ای کاش قضاوتی قضاوتی. و بعدش رضا یزدانی که میخوند:اونور این شب کلک/منو ستاره تک به تک/خونه میساختیم توی باد/دریا میریختیم تو الک/مسافرای کاغذی رد شده بودن از غبار و. .خلاصه رسیدم دانشکده غوطه‌ور در برف و بچه‌ها که ورودی و مقطع‌شون فرقی نمیکرد و همه داشتن برف میزدن تو سروکله هم!اون شب رفتیم خوابگاه،یه دلستر و موهیتو گرفتیم رفتیم اطراف خوابگاه که برف زده بود،جاهایی که تو حالت عادی یا خاکی‌ان یا سنگ و تا مچ تو برف بودیم!تهران بر فراز بهشتی!این اسمیه که روی اون روز گذاشتم(اقتباسی از اسم فیلم بهشت بر فراز برلین)یکشنبه برگشتیم خونه هامون.بعد شنبه دیدم چقدر خوابگاهی شدن و موندن تا دیروقت تو دانشکده رو دوست دارم و چقدر دلم خواست زودتر دانشجوی ارشد و دکترا بشم و بعدش هیئت علمی.یاد حرفم به فرهنگ افتادم که در جواب ببین چه تایپ شغلی رو دوست داری گفتم من عاشق این اتاقای شماها هستم،فرقی نمیکنه استاد باشی یا دانشجوی کارشناسی یا ارشد و دکترا وقتی وارد اتاق یه استاد میشی انگار وارد دنیای اون آدم میشی.مثلا اتاق نیما حس شیطنت رو بهت میده حس خلاقیت حس خوب.یا اتاق دکتر فرهنگ حس انضباط و نظم و جدی بودن میده به آدم یا اتاق دکتر حسینی حس بی‌خیالی و خوش بودن.انگار اتاق این آدما بازتابی از درونش‌شون هست!

برنامه های ما حالا کمی شخصی میشه:
دلم میخواد زودتر شنبه بیاد و برگردم به روتین زندگی.شنبه سر الکترونیک چرت بزنم تا وسطای کلاس بعدم برم کنار رستوران سبز اون بالا بشینم و آهنگ گوش بدم و بچه‌ها رو رصد کنم آریا رضا یا صفری و حسن یا اون دختره یا امیر یا گوجه خودمون،بعد سر الکترومغناطیس فیفا موبایل بزنم و سر کلاس آماری هم به بدبختیام فکر کنم و سر زبان تخصصی با خودم فکر کنم حسن چجوری با همچین آدم شل و حوصله‌سربری پروژه برداشته!
یا یکشنبه برم دانش خانواده با آرش بعدش سلف بعدشم کلاس تی ای کوانتوم با آرمین و مهدی برنا که با دیدنشون میفهمم چقدر فرق هست بین یه دانشجوی ارشد(آرمین)و یه دانشجوی کارشناسی(مهدی)،حالا هر چقدر که کارشناسیه دانشجوی خوبی باشه و ارشده لنگ اکسپت شدن اپلایش!
بقیه هفته هم تقریبا تکرار همین دو روزه!

گلگرها برگشتن و متاسفانه فصل نهم!
جنایت و مکافات از نیمه گذشته و من همچنان مشتاق دارم میخونمش و این برای منی که سالها از رمان بالای چهارصدصفحه‌ای خوندنش گذشته اتفاق جالب و هیجان انگیزیه!مردی در تاریکی پل استر رو سفارش دادم و هیجان خوندنش رو دارم!هر نویسنده دنیای خاص خودش رو داره و من بعضی وقتا ترجیح میدم جای دنیای یه آدم جدید دنیای یه نویسنده جدید رو تجربه کنم!
یونیورسیتی آف واترلو! دانشگاه واترلو شد انتخاب دومم بعد تورنتو.خبر خوب اینه که نیایش استاد دانشگاه واترلو هست.همون آدمی که نیما ازش سر کلاس میگفت و این اتفاق شاید کمک کنه!
زندگی در حال گذشتنه،ولی همچنان تیکه اول این پست زنده‌س!!
اینجا ایران است در انتهای آبان ماه نودوهشت و من شما رو به شنیدن قطعه هی یو از پینک فلوید دعوت میکنم!
Hey you
Out there in the cold
Getting lonely,getting old
Can you feel me?

.
Hey you
Don't help them to bury the light
Don't give in,without the fight!

 

 

پایان نوشت:برای همه‌ خسته ‌ها،درراه‌ماندگان،بی‌کسان،تنهاها،ناامیدان،مشروطان و سایر دوستان:(قطعه show must go on از Queen)

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها