گاهی آدم میخواد خودش رو برای آدمی ناشناس معنا کنه.

گاهی هم میخواد برای همه‌ی به ظاهر آشنا‌ها بی‌معنی بشه.

زمانی عجیب میشه که بخواد همزمان این دو اتفاق رخ بده.

اونوقت فقط نبودن هست که این دو شرط رو میکنه.

نبودن یا عدم.عدم کلمه بهتریه.کاش میشد معدوم شد.هم در زمان و هم در مکان.

گاهی هم میشه که خودتو رو نمیشناسی.حس میکنی این بدن و این روح هیچگاه همراه هم یک انسان رو تشکیل ندادن.شاید اون موقع به کمک بقیه نیاز داشته باشی.تا معنات کنن.برای خودت،معنات کنن.ولی اونا نیستن.

پایان


مشخصات

آخرین جستجو ها